امــــــــیر رضـــــــــاامــــــــیر رضـــــــــا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
محمد پارسا محمد پارسا ، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

امیـــــررضـــــا جون ومحمد پارساجون

روزانه های پسرم

سلامی گرم تو یه روز سردبهاری. امیدوارم حال دلتون خوب خوب باشه وایام بکامتان. باز اومدم از این روزای قند عسل بنویسم . ثبت خاطرات رو خیلی دوست دارم .چو ن اگه ننویسم واقعاً از ذهنم پاک میشه و چقدر حیفه که ثبتشون نکنم. واما پسرک قصه ی ما این روزها خیییلی شیرین زبون شده . هزار ماشالا وکلی از از کلمات رو تکرار میکنه از جمله:  آبایی (بابایی) . آمان (مامان ) . ددا . آکا (آقا) . آجی . دادا . امین . هاما (ماهان) .نی نی . طاها . دااایی . خاله .عمو . عمه . بپش (کفش) . عکس . سرده . الو . آلااا  (سلام ) . به . عش .توپ . پیشی میو . تاب تاب . تپ تپو . آب . جیزز .در . و جالبتر اینکه میگه چیه؟؟(این چیه) والبته به همه هم  میگی آب...
30 ارديبهشت 1393

ده تااااااا

نفس طلا سلامممم عزیزدلم دو روزه وقتی میگم بابایا مامان رو چند تا دوس داری میگی ده تااا...یا دو تاااا.... کاراشتباهی انجام بدی میگی وایییی امروز میخواستی بگی به بده(گوجه بده)اومدی میگی آمان آمان عشش (ینی مامان مامان به)!!!چه ربطی داره آخه کاغذ میزاری دهنت میگی عش عش یه ظرف میزاری زیر شیر گاز ومیگی ششش...داری صدای پر کردن آب رو درمیاری!!! تو تی وی آبشار نشون میده،انقدر داد میزنی: ماما ماما..آب آب.---------------------- عاشق آب بازی هستی وجزو وظایف ثابتمه که هر روز چند بار بغلت کنم کنار روشویی تاتو لیوان  آب پر کنی وخالی کنی شمردن بلدی از یک تا سه یک دو سه. دوسد دارم ......تاااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...
30 ارديبهشت 1393

هفده ماهگیت مبارک مرد کوچک

سلام عمرم. هفده ماهگیت مصادف شد با ولادت امام علی (ع) وروز پدر. هردو مناسبت مبارک باشه. والبته روز مرد رو به شما مرد کوچولو ی نازنینم تبریک میگم. ایشالا دامادیت وباباشدنت رو تبریک بگیم. این هم یه عکس از خوشگل مامان...دقیقادر یک سال وپنج ماهگی ...
24 ارديبهشت 1393

باباجون روزتون مبارک

درخت را دیده ‏ای که چگونه در پس حلول بهار، شکوفه ‏دار شدن را تجربه می‏کند؟ قنات را دیده ‏ای که با چه اشتیاقی، لحظه تموّج آب را در دل خویش، به رخ کویر می‏کشد؟ کعبه نیز همین‏گونه، مباهات رویش تو را بر جهان فریاد می‏زند. این کعبه نیست که شکافته می‏شود تا شکفتن تو را لمس کرده باشد؛ این آغوش خداست که برای تحویل دادن تو به آفرینش خویش، گشوده شده است. میلاد مولود کعبه  حضرت علی (ع) برهمگان گرامی باد.    کودکی ، دخترکی ، موقع خواب سخت پاپیچ پدر بود و از او می پرسید : زندگی چیست ؟ پدرش از سر بی صبری گفت : زندگی یعنی عشق دخترک با سر پرشوری گفت : عشق را معنی کن ! ...
22 ارديبهشت 1393

شیطنتا تو قربون

سلام ماه من امروز 17 اردیبهشت یه روز قشنگ بهاریه. والان که اومدم پای نت شما رو بالاخره بزور ساعت 4 خوابوندم وتونستم بیام اینور. باز اومدم از شیطنتهات بگم عسلکم. اول از همه بگم اسم همه وسیله هارو بلدی وبا انگشت اشارت نشون میدی.بخاری.گل.در .تلویزیون. کنترل .دمپایی. ساعت .قاب وهمه وهمه وسایلو....والبته اشخاص درجه یک رو هم میشناسی ووقتی میگیم آقا جون کو ؟بایه نگاه ویه لبخندبهشون، نشون میدی همه رو میشناسی.فدای پسر باهوشم بشم. راستی ،دستورات مارو هم اجرا میکنی.در رو ببند ، فلان چیز رو بیار . و معنی بلندتر ...دوباره....وخیلی چیزای دیگه رو که الان ذهنم یاری نمیده رو میفهمی. واما اصل ماجرا.... دیروز عصری رفتیم حیاط خونه ، تا شما یک...
17 ارديبهشت 1393

سفری به شهر دارلعباده ودارلعلم

سلام عشق من روز پنجشنبه 11اردیبهشت تصمیم گرفتیم سفری داشته باشیم به یزد. این شد که بهمراه آقا جون اینا وخونواده ی خاله جونی عازم یزد شدیم.روز قبلش آقا جون وخاله وددا اومدن خونمون وصبح پنجشنبه بعد نماز صبح راه افتادیم.... صبحونه رو کوهپایه خوردیم وحدود ساعت 12رسیدیم یزد. اول از همه دیدن دایی مجید گل که داره ترم اخر ارشدشو میگذرونه رفتیم.والبته مهمترین بهانه ی ما برای این سفر دیدن دایی جون بود.ناهار رو تو پارکی نزدیک دانشگاه خوردیم.وشما وامین جون کلی بازی کردین.بعدشم خونه دایی رحمت الله، پسر عموی مامانی رفتیم. خیییلی عالی بود هم دیدارها تازه شد وهم مفصل استراحت کردیم وبعد صرف شام؛بهمراه خونواده های دایی رحمت الله ودایی مجتبی رفتیم از مسجد ...
15 ارديبهشت 1393

عزیزمی

گل پسرم ده روز دیگه 17 ماهه میشی. الان خوابیدی وتنها زمانی که مامان می تونه به کاراش برسه وقتیه که میخوابی، بدجوری بمامان وابسته شدی وحتی یه لحظه دوست نداری تنهایی بازی کنی.حتما منم باید باشم ...یه لحظه از جلو چشمت دور شم ، بشدت گریه میکنی وتا نیام آروم نمیشی. از دیروز یاد گرفتی بگی آقا وکلمه های : عکس . هاپ چی  رو هم میگی .قربون زبون شیرینت بشم من. یه دفتر نقاشی داشتی که یه ماهی بود که هراز گاهی نقاشی میکشیدی ومنم پایینش برات یادگاری با تاریخش میزدم.اما امروز زدی دفتره رو پاره کردی...همه برگه هاشو!!! ناقلای شیطون از دیوار راست میری بالا!!! سند موجود است(فیلم) دیگه جونم برات بگه عاشق دور دوری واگه ببرمت پارک بزور ر...
15 ارديبهشت 1393
1